بازدید فرمانده مرکزی ارتش آمریکا از مرزهای پاکستان و افغانستان مقامات طالبان و سفیر چین به معدن «مس عینک» رفتند لباس محلی افغانستان بر تن مجید مرتضایی + عکس طالبان نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران را تحریم کرد جمهوری خواهان آمریکا خواستار توضیح وزیر دفاع در رابطه با تناقض در گزارش حمله به فرودگاه کابل شدند تاکید بر ضرورت تدوین برنامه مشترک استان‌های مرزی برای تسهیل تجارت با افغانستان محدودیت پخش یک شبکه خبری ماهواره‌ای در افغانستان از سوی طالبان ویدئو | ارائه خدمات درمانی به ۱۵ هزار بیمار خاص افغانستانی در خراسان رضوی آخرین وضعیت ثبت‌نام اتباع خارجی در سال تحصیلی پیش‌رو رئیس شرکت برق افغانستان: بدهی واردات برق از ایران را پرداخت کرده‌ایم کاظمی قمی در گفتگو با شهرآرانیوز: به دنبال صدور ویزای رایگان برای اتباع افغانستان در دهه کرامت هستیم گلشهر مشهد، نماد نوع‌دوستی ایرانیان کاظمی‌قمی در مشهد | اولین جلسه هماهنگی استانداران استان‌های همجوار با افغانستان در مشهد برگزار شد + فیلم از سرمایه‌گذاری ۳۵ میلیون دلاری طالبان در چابهار چه می‌دانیم؟ افغانستان و ترکمنستان ۱۳ قرارداد تجاری به امضا رساندند فوتسال افغانستان در جدیدترین رده‌بندی فیفا در جایگاه سی‎‌ام قرار گرفت قوانین مربوط به ورود غیرقانونی مهاجرین؛ ناقص و نیازمند بازنگری محموله تجاری ریلی افغانستان به مقصد ترکیه از ایستگاه راه‌آهن تهران عبور کرد خسارات جانی و مالی سیل در افغانستان | ۱۶ تن جان باختند + عکس طالبان: هرات به‌ زودی قطب تحولات اقتصادی خواهد شد
سرخط خبرها

مهربانی بدون مرز

  • کد خبر: ۱۸۸۹۰۲
  • ۲۳ مهر ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۰
مهربانی بدون مرز
ساعتی با خیراندیش افغانستانی که در آغازین روز‌های سال تحصیلی دل دانش آموزان زیادی را شاد کرد.

به گزارش شهرآرانیوز «دُ... دُ... دُ...» دوچرخه قراضه و بدون رکابش را با دست راه می‌بَرد و ادای سرعت گرفتن و گازدادن درمی آورد. چشم کودک نوپا که به «نورعلی» می‌افتد، خوش می‌خندد و چیز‌های نامفهومی می‌گوید که بعید است برایش مترجمی وجود داشته باشد. دل هایشان به همدیگر نزدیک است انگار، بی آنکه هم را بشناسند یا حتی سن وسال و ملیتشان با هم بخواند.

قدری محبت و لبخند را که به همدیگر هدیه می‌کنند، هرکدام دوباره سرگرم کار خودشان می‌شوند؛ کودک به دوچرخه سواری در زمین خاکی و سنگلاخ چهارشنبه بازار ادامه می‌دهد و نورعلی به بازکردن کارتن‌ها و چیدن بساط کوچکش. شغل اول پیرمرد، کفاشی است و حرفه دومش، شادکردن آدم‌هایی که پاسوز فقر و گرفتاری‌های دنیا شده اند. در اولی حرفه ای‌تر است یا دومی؟ سؤال ساده‌ای نیست. شاید تا بازار شلوغ نشده است، بشود به جوابی درست رسید؛ با چند دقیقه مهمان شدن روی قالی پاره بساط او و شنیدن حرف هایش که با لهجه گوش نواز افغانستانی همراه است.

امید به روزبازار‌های شهر

چند تا مشکی، چند تا خاکستری، چند جفت هم سورمه ای؛ سمت چپی‌ها نیم ساق هستند و راستی‌ها کفش معمولی. هرکدام را که از داخل کارتن درمی آورد، با چوب پر گردوخاکش را‌ می‌گیرد و‌ می‌چیند روی یک تکه تخته چوبی که حکم ویترین بساطش را دارد. آفتاب کم جان است و رد خنکی را به وضوح می‌شود در هوای صبح پاییزی لمس کرد. بااین حال، از سر و صورت ماشین شده نورعلی دانه‌های عرق می‌جوشد و با پشت دست‌های زمخت و مردانه اش پاک می‌شود. هرچه باشد از خانه اش در گلشهر تا اینجا که الهیه ۲۵ است، یک ساعتی راه باید بیاید با آن پیکان قدیمی. بعد هم ده پانزده کارتن کفش را باید خالی کند و در این فضای ۲ در ۴ بچیند.

این تازه ابتدای یک روز کاری است که تا تاریکی هوا ادامه خواهد داشت. چیدن کفش‌ها را که تمام می‌کند، چهارزانو می‌نشیند پشت بساط. همه چیزش با هم می‌خواند؛ سادگی پیراهن خاکستری و شلوار کردی هم رنگ آن و جنس حرف هایش که اثری از دورنگی در آن پیدا نیست. متولد سال ۱۳۴۱ در مزارشریف افغانستان است. دوره سربازی اش مصادف بود با حکومت کمونیست‌ها و مرحوم پدر، راضی نبود پسرش برای آن دم ودستگاه خدمت کند.

این طور شد که نورعلی هجده ساله، به ناچار ترک وطن کرد و به سمت مرز‌های ایران گریخت، بلکه در جوار امام رئوف و در سایه انقلاب به تازگی پیروزشده مردم کشورمان آرام بگیرد. غریبی، تنهایی، نداشتن سرپناه و شغل به اضافه اندوه مرگ مادر که چند سال پیش از آن به سراغش آمده بود؛ همه این‌ها را در یک جمله خلاصه می‌کند و با بغض می‌گوید: «زجردیده، معنی زجر دیگری را‌ می‌فهمد. ما سختی کشیده هستیم و معنی سختی دیگری را خوب....» جمله اش ناتمام می‌ماند از تلخی یادآوری روز‌هایی که از سر گذرانده است تا به اینجا برسد و بتواند روزی بیست سی جفت کفش در کارگاه کوچکش درست کند.

همین‌ها که پیش رویمان قرار دارد و در این وضعیت اقتصادی برای فروششان به یکی دو روزبازار شهر امید بسته است. همین کفش‌هایی که به قول خودش زیر قیمت بازار و به نرخ بنکداری به مردم می‌فروشد تا ارزان دستشان برسد و دستشان از بازار کوتاه نماند. ماجرای دل بزرگ و دریایی نورعلی زمانی بین کسبه پیچید که در آستانه سال تحصیلی امسال، طرح خودجوش جمع آوری کمک برای ۱۰۰۰ دانش آموز بی بضاعت کلید خورد.

ملت امام حسین (ع)

به همان دلیل که داروی خیلی تلخ را‌ نمی‌شود یکجا سرکشید، حرف‌های خیلی تلخ را هم نمی‌شود تند گفت. برای پیرمرد شصت ویک ساله گزارشمان دیدن تنگدستی آدم‌ها تکراری نشده است. با همان صداقت خواستنی، کُند و با چاشنی بغضی سنگین از قدم‌های خیری می‌گوید که برای کم کردن از رنج دیگران برداشته است: «قبلا از کفش هایم به خیریه گلشهر داده بودم. بچه هایم که مدرسه می‌رفتند، می‌دادم چند کارتن ببرند برای هم کلاسی‌های بی بضاعتشان. سیل سیستان وبلوچستان که آمد هم کفش فرستادم برای مردم سیل زده. یک روز دیدم غرفه دار‌های بازار دارند کمک جمع می‌کنند برای مردم نادار. من هم چند جفت کفش دادم.» چند جفتی که‌ می‌گوید یعنی دویست جفت.

چشم‌های سرخ و به اشک نشسته اش از رنجی می‌گوید که بابت غصه نداری دیگران به دلش نشسته است. برای نورعلی توفیری ندارد که این آدم‌ها هم وطن او باشند یا نباشند، مثل خودش شیعه باشند یا از برادران اهل تسنن. نم نم باران اشک هایش به رگبار بهاری تبدیل می‌شود وقتی برای مجاب کردنمان، به جمله‌ای اشاره می‌کند که از سردار دل‌ها به یادگار مانده است: ما ملت امام حسینیم. او خودش را عضوی از ملت امام حسین (ع) می‌داند و سایر تقسیم بندی‌ها برایش بی معنی است. صورت خیسش را خشک می‌کند و ادامه می‌دهد: «کمک برای خدا که باشد، چه فرق می‌کند به دست چه کسی برسد. نمی‌خواهی که اجر معنوی ات را از بین ببری. خدا دست هرکس که بخواهد می‌رساند. خودش از ما بهتر می‌فهمد باید روزی چه کسی بشود.»

با یک حساب سرانگشتی از بذل و بخشش چندمیلیونی او، نظر خودش را درباره وضعیت مالی اش جویا می‌شویم و‌ می‌شنویم: «دستم به زانویم می‌رسد. نادار نیستم. همین پیکان را دارم بالاخره. به اندازه بخورونمیر و سیرکردن شکم خانواده ام درمی آید. اصلا برای کمک کردن، پول مهم نیست، باید دلش را داشته باشی. بعضی‌ها خیلی پول دارند و چپشان پر است، ولی دل ندارند از این پول بگذرند.» چشم هایش را تنگ می‌کند و ادامه می‌دهد: «این دنیا که ارزش ندارد. خدا خودش برایم جبران‌ می‌کند.»

خانواده پیرمرد با او هم سو هستند، هم همسر و هم سه دخترش که هنگام بردن اسم آن ها، به احترام صاحبان این اسامی دوباره چشم هایش باریدن می‌گیرد: «زینب، فاطمه و نجمه.»

خیران گمنام

نه اینکه در این سال‌ها از برخی افراد بابت مهاجربودنش حرف درشت نشنیده باشد و نه اینکه برای به دست آوردن یک لقمه نان حلال با محدودیت‌های قانونی مواجه نباشد. دشواری زیاد دیده است، چه آن زمان که در کوچه عباسقلی خان دست فروشی می‌کرد، چه بعد‌ها که به گل دوزی و دوخت سرویس عروس رو آورد و چه این ده پانزده سال گذشته که کفش دوخته و فروخته است.

می‌گوید: «آتش که به جنگل بیفتد،‌تر و خشک را با هم می‌سوزاند. بعضی‌ها هم همه را به یک چشم می‌بینند و این حرف‌ها را‌ می‌زنند، ولی من همه را درست می‌بینم و اعتماد می‌کنم. بقیه هم به من اعتماد می‌کنند. با برادران ایرانی رفت وآمد داریم و با هم کار می‌کنیم. هرجا که کمکی لازم داشته باشم، دریغ نمی‌کنند. ما هوای همدیگر را داریم.»

نورعلی یکی از خیران گمنام و نه چندان متمکن شهرمان است که با وجود هزینه‌های بی ترمز زندگی، به امید خوب بودن حال دیگران از منفعت مالی شان می‌گذرند. همگی قلب‌هایی بزرگ و نگاهی بلند دارند و در عین نیاز، بدون حساب وکتاب‌های دنیایی، سخاوتمندانه می‌بخشند.

کمک‌های او و دیگر کسبه بازار‌های سیار شهرمان که چند سالی است به صورت کاملا خودجوش جمع آوری می‌شود، امسال به حدود یک میلیارد تومان رسید و در بیست مدرسه متقاضی از نقاط کم برخوردار شهر توزیع شد تا بهار علم با خزان حسرت کودکان و نوجوانان از نداشتن حداقل‌های تحصیل همراه نشود. آماری از تعداد افرادی که در این پویش شرکت کردند در دست نیست. بنای گزارش دادن و به رخ کشیدن مهربانی هایشان را نداشتند؛ نه فرصتی برای این کار‌ها دارند و نه کارمندان گماشته ای. همین که خدا به دقت شماره کرده، برایشان کافی است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->